پرسشى كه اين نوشته در پى پاسخ به آن مىباشد اين است كه اگر بعثت پيامبران الهى براى تحقق قسط و عدالت اجتماعى بوده است و اگر قرآن كريم خلاصه آموزههاى پيامبران الهى و چكيده معارف آنان است، اين قرآن چه اصولى را براى دستيابى به عدالت اجتماعى در جوامع انسانى ارائه كرده است؟
به تصريح قرآن كريم «عدالتخواهى» اساسىترين آموزه پيامبران الهى است. اما سخن در اين است كه: راه دستيابى به آن در جوامع بشرى چيست و چگونه قابل تحقق است؟
يونان قديم بر رعايت حقوق طبيعى و اعتدال در فضائل اخلاقى تأكيد مىنمود و در دوران رنسانس «قدرت» جايگزين «عدالت» گرديد و در پايان قرن بيستم، انصاف به عنوان بهترين گزينه براى تحقق عدالت - در مقام تئوريك - به شمار آمد. و اما اسلام - بويژه در نگرش شيعى - عدالت را شيوه مديريت و ربوبيت آفرينش و ملاك و معيار حكمت عملى و قوام فضائل اخلاقى و تبلور «صراط مستقيم» و ملاك مشروعيت نظام سياسى و نيز مجوز احراز پستهاى سياسى و اجتماعى و دينى مىداند.
مهمترين ركن عدالت «حق» است و تحقق يا عدم تحقق عدالت منوط به تشخيص حق و ذى حق و رسيدن حق به ذى حق است. هر موجودى داراى جايگاه وجودى ويژه با قابليتها و ظرفيتهاى مناسب است كه از آن قابليتها به «حق» تعبير مىشود و بنابراين، مشروعيت حق تابع قراردادهاى اجتماعى و قوانين وضعى نيست و يگانه عامل شناسايى و تشخيص اين حقوق «عقل معصوم» از خطا و «وحى معصوم» از لغزش است.
همزمان با تأكيد بر هر حقى، تصديق بر «تعهد»ى در برابر آن نيز مىباشد - رابطه متقابل حق و تكليف - چه اينكه ميان «عدالت و برابرى» نيز همين رابطه برقرار است. برابرى مىآيد تا عدالت برقرار كند و اجراى عدالت براى دستيابى به برابرى است.
براساس اين نگاه گسترده و جامع، اصول و مبانى عدالت اجتماعى را بايد در: تشريع عادلانه و تنظيم و مديريت عادلانه و قضاوت و دادرسى عادلانه و پاداش و كيفر عادلانه و در نهايت: زندگى متعادل در بعد فردى و اجتماعى جستجو كرد. دستيابى به اين چشمانداز متعالى نيازمند رعايت عدالت فردى - تقوا، نگاه به عدالت به عنوان يك حق و يك تكليف سياسى، حقوقى، اقتصادى و... مىباشد.
انديشه عدالتخواهى در جامعه اسلامى و فراوانى گفتگو از عدل و عدالت، ريشه در آموزههاى قرآنى دارد. مىتوان گفت در فرهنگ قرآن پس از توحيد، اصلى فراگيرتر از عدالت وجود ندارد؛ اصلى كه هم آفرينش الهى بر اساس آن استقرار يافته و هم ربوبيت او بر مبناى آن اداره مىشود. هم بود و نبود عالمِ تكوين، آراسته وجود عدالت است و هم بايد و نبايد نظام تشريع، در بند تحقّق آن مىباشد. عدل ملاك ربوبيت حق تعالى در گستره هستى و معيار مديريت و ولايت ولىّ خدا در جوامع انسانى و «تحقق بخشيدن به عدالت اجتماعى ملاك مشروعيت حكومت دينى است.»{1}
سخن از عدل و عدالتخواهى، حديث عشقى است كه شيعه با شهادت اوّلين امامش در بهشت آن پاى نهاد و همچنان در قربانگاه آن به شهادت ايستاده است و به نام عدالت و براى عدالت برچهره بيدادگران و بيدادگرايان در هر قيافه و قافيهاى چنگ مىاندازد و پيوسته در پى آن است تا روز موعودِ آخرين امامش فرا رسد و در شعاع آن خورشيد عدالتگستر، عدل الهى را در فراز و فرود زمين خدا حاكم نمايد.
پرسشى كه اين نوشته در پى پاسخ به آن مىباشد اين است كه اگر بعثت پيامبران الهى براى تحقق قسط و عدالت اجتماعى بوده است و اگر قرآن كريم خلاصه آموزههاى پيامبران الهى و چكيده معارف آنان است، اين قرآن چه اصولى را براى دستيابى به عدالت اجتماعى در جوامع انسانى ارائه كرده است؟ ضمن اعتراف به اين حقيقت كه آنچه آمده است، تنها بخشى از اصول كلى است و شمارش همه آن در محدوده يك مقاله ميسّر نمىباشد.
مطالب مورد نظر را پس از مرورى سريع بر سير علمى مفهوم عدالت در فلسفه غرب، در پنج محور مىآوريم:
1. گستره بحث عدالت در معارف اسلامى
2. تعريف عدالت اجتماعى و مباحث پيرامون آن
3. مبانى اعتقادى، فلسفى و عدالت اجتماعى در قرآن
4. رابطه عدالت فردى با عدالت اجتماعى
5. عدالت اجتماعى، حق يا تكليف.
آنچه بر قلم رفته است، قدم اول در اين راه نيست اما جاى بسيار قدمها خالى است و اميد آن است كه روزى پرسش بالا پاسخى در خور از سوى محققان بيابد.
الف: يونان باستان
بيشترين آثار به جاى مانده از افلاطون و ارسطو، درباره حكمت عملى و مباحث اجتماعى است. سقراط در جامعه آن روز يونان، فضايل پنجگانه حكمت، شجاعت، عفّت، عدالت و خداپرستى را به عنوان اصول اوليه اخلاق پايهگذارى كرد.{2} كتاب جمهور افلاطون چكيده ديدگاههاى سقراط در عدالت مىباشد كه انسجام و استحكام افلاطونى يافته است. عدالت بر طبق عقيده افلاطون، رشتهاى است كه جامعه را به يكديگر مىپيوند... . عدالت به عقيده وى هم تقواى عمومى است و هم تقواى خصوصى؛ زيرا به وسيله آن، عالىترين درجه خوبى هم براى دولت و جامعه و هم براى فرد محفوظ مىماند. گويد: «براى هر انسان، چيزى به از آن نيست كه هر فرد، مقام و مكانى را اشغال كرده باشد كه شايسته آن است.»{3}
افلاطون در پى آن بود تا عدالت حقيقى را در يك كشور ايدهآل به تصوير بكشد و بر همين اساس يك جمهورى خيالى و مدينه فاضله را به عنوان الگوى حكومتى طرح مىكند.
ارسطو نيز براساس تقسيمبندى كه در حكمت عملى ارائه مىكند عدالت در اخلاق را با اصول چهارگانه فضايل اخلاقى،{4} و در سياست مدن با طرح عدالت توزيعى؛ يعنى تعيين سهم هر يك از افراد جامعه بر حسب منزلت و شايستگى و در تدبير منزل - اقتصاد - با طرح عدالت تبادلى ياتعويضى؛ يعنى برابرى آنچه داده مىشود با آنچه ستانده مىشود،{5} هر يك به صورت مستقل مورد بحث قرار مىدهد. او مىگويد:
«بهترين شخص كسى نيست كه فضيلتش را درباره خودش اجرا كند بلكه كسى است كه آن را درباره ديگرى اجرا كند؛ چون كار دشوار اين است. پس عدل به اين مفهوم را نبايد جزئى از فضيلت دانست، بلكه خود، تمام فضيلت است و ضد آن يعنى ظلم را نيز نبايد جزئى از رذيلت دانست، بلكه خود، عين رذيلت است.»{6}
ارسطو در عين حال كه قسمتى از عدالت سياسى را طبيعى و قسمتى را قانونى و اعتبارى مىداند،{7} مىگويد:
«در سياست، نيكى جز دادگرى نيست كه صلاح عامه به آن وابسته است.»{8}
ب: اروپاى پس از رنسانسدر تحوّلات فكرى قرن17، فلسفه سياسى و از جمله عدالت اجتماعى از «فضيلت» به «منفعت» تغيير مبنا داد.
توماس هابز (1679-1588) مىگفت:
«انسان طبيعتاً حق دارد آنچه دلش مىخواهد بكند، محرك تمام اعمال آدمى جلب نفع و حفظ خويشتن است و براى انجام آن ممكن است آنچه را لازم بشمارد انجام دهد... سلوك طبيعى آدمى خودپرستى و هدفِ غايى هر فرد منفعت شخصى و... جامعه هيأتى ا ست مصنوعى و ساختگى، نه طبيعى و نه الهى و جامعه آلت و وسيله نيل به هدف غايى يعنى منفعت فردى و شخصى است.{9} عدالت در اين قرن تفسيرى زمينى و مردمى پيدا كرد و ريشههاى الهى و دينى و فطرىِ خود را از دست داد، به ويژه آنكه ديويد هيوم(1776-1711) صريحاً مىگفت: معتقدات و ارزشهاى اجتماعى مانند عدالت و آزادى تعهداتى هستند كه ارزش آنها تابع سودمند بودن آنهاست.»{10}
ايمانوئل كانت (1804-1724) اين حرص بىحدّ و مرز را تا اندازهاى تعديل كرد و براصول و قواعد اخلاقى تأكيد نمود و گفت:
«نخستين قاعده اخلاقى، كه خود را به آن مكلّف مىبينم اين است: همواره چنان عمل كن كه بتوانى بخواهى، كه دستور عمل تو براى همه كس و همه وقت و همه جا قاعده كلى باشد.»{11}
كانت مهمترين كارى كه انجام داد، وجدان اخلاقى و انصاف را در برابر سيلبنيان كن آزادى هوس و منفعتگرايى و خودبينى و نفسانيت قرار داد و اگر چه تلاش او در تعاملات سياسى و اجتماعى قرنهاى بعد تأثير چشمگيرى نداشت اما توانست چراغ فطرت را در مجامع علمى - فلسفى غرب از خاموشى مطلق نجات دهد.
ج: در غرب معاصر
با چاپ كتاب «نظريه عدالت» توسط جان راولز، استاد دانشگاه هاروارد، گروهى آن را «بالاترين معيار ليبراليزم» دانستند و يكى از پنج كتاب مهم سال 1972 آمريكا به شمار آوردند.{12} جان راولز در اين كتاب آموزه خود را «عدالت به مثابه انصاف يا عدالت و انصاف» مىنامد.{13} او با الهام از انديشههاى كانت، اخلاقيات را در دل ليبراليسم جاى مىدهد{14} و مبناى جديدى را براى عدالت عنوان مىكند كه مىتوان آن را «نظريه قرارداد گرايانه يا توافقى عدالت» ناميد.{15} وضعيت اوليهاى كه راولز بحث خود را با آن آغاز مىكند و نظريههاى عمدهاش را برآن مبنا ارائه مىكند، همان نقشى را در نظريه او دارد كه «حالت طبيعى» در نظريه قرارداد اجتماعى داشت.{16} او براى دستيابى به عدالت، دو اصل اساسى را طرح مىكند:
«نخست اينكه: هر شخص حق برابر براى برخوردارى از آزادىهاى اساسى مشابه آزادى ديگران را دارد.
دوم: نابرابريهاى اجتماعى و اقتصادى را بايد به گونهاى ترتيب داد كه هم: الف) به طور معقول به نفع هر فرد باشند و: ب) با مقام و موقعيت كه به روى همه افراد باز است بستگى داشته باشند.»{17}
اهميت نظريه راولز در آن است كه «با اصول ليبرالى آزادى، برابرى و برادرى دمساز است» فراز ممتاز نظريه او اين است كه: «دارايان و صاحبان نعمت به شرطى از نعمات خويش بهره خواهند گرفت كه وضعيت نادارها را بهبود بخشند»{18} يعنى: حق سكوت و صدقهسرى به آنان بدهند و اين است معناى عدالت ليبراليستى!
گمان نويسنده اين است كه جنجالهاى گسترده بر سر نظريه جان راولز، نمونه ديگرى از شيوههاى تحريف واژهها و تحميل ديدگاههاى پوسيده در پوشش نوين و در جهت اقناع جوامع تحت سلطه است.
عدل در مفهوم اعتقادى خود، سبك ربوبيت الهى و شيوه مديريت حق در آفرينش و ابداع است؛ زيرا كه رابطه خداوند با نظام تكوين رابطهاى وجودى و حقيقى است:
«إذا قَضى أمراً فَإنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُون»{19}
و اين رابطه عادلانه است:
«لِعَدْلِهِ في كُلِّ ما جَرَتْ عَلَيهِ صُرُوفُ قَضائِهِ».{20}
خداوند متعال، در تقسيمى عادلانه نيازها و خواستههاى هر موجودى را به صورت مستوفا به آن اعطا كرده است و هيچ موجودى يافت نمىشود كه قابليت و ظرفيتى داشته باشد ولى عطاى مناسب با ظرفيت را دريافت نكند و براساس همين رابطه عادلانه و نظاممند، بايدها و نبايدهايى را به نام «شريعت» براى انسان تشريع نموده و اراده و انتخاب و اختيار او را در بخشى از فعاليتهايش امضا كرده و در عينحال تأكيد نموده است كه آ نچه مقرر داشته فراتر از توانايى بشر نيست.
مرحوم سيدحيدر آملى به هنگام شمارش اصول اعتقادى شيعه، مىگويد: «التصديق بوحدانيّة اللّه في ذاته و العدل في أفعاله».{21} و مرحوم لاهيجى مىگويد: «همانگونه كه توحيد كمال واجب الوجود در ذات و صفات است، عدل كمال واجب است در افعال».{22}
گاهى منظور از حكمت ياعقل، ادراك حقايق هستى است (حكمت نظرى)، و گاهى منظور از آن، فهم بايدها و نبايدها در زندگى ارادى وعقلانى است و به تعبيرى تجربه عملى عقل در كاربرد قواى خود مىباشد (حكمت عملى). عدل به مفهوم فلسفى، ملاك و معيار حكمت عملى است همانگونه كه حقيقت هدف آرمانى حكمت نظرى است؛ و به تعبير ديگر ملاك عقل عملى كه قوه مجريه دستگاه نفس است، حركت به مسير عدالت است؛ چنانكه ملاك عقل نظرى كه قوه مدركه نفس است حقيقتيابى است، و اين هر دو جامع تمامى فعاليتهاى نفس انسان در گستره هستها و بايدهاست.{23}
از حضرت اميرمؤمنان، علىعليهالسلام معناى عاقل را پرسيدند، فرمود:
«هُوَ الذَّي يَضَعُ الشَّئ مَواضِعَهُ».{24}
ونيز به هنگام بيان فرق عدل و جود، در تعريف عدل مىفرمايد:
«العدل يَضَعُ الأُمُورَ مَواضِعَها».{25}
كه از هر دو يك مفهوم ارائه شده است.
خوشبختانه عدل در مفهوم اخلاقى آن، از دو مفهوم پيشين و نيز از مفهوم فقهى و اجتماعى، بيشتر مورد توجه فلاسفه و دانشوران قرار گرفته است؛ زيرا به تعبير شهيد بهشتىرحمة الله: «در جامعه اسلامى زيربناى همه عدلها، عدل اخلاقى است».{26} از اينرو بيش از دو مفهوم پيشين در آن درنگ مىكنيم.
عدالت در علم اخلاق انقياد وتسليم عقل عملى نسبت به عقل نظرى است؛{27} زيرا بازگشت همه بايدها و نبايدها به يكى از سه ميل نفسانى: «شهوت»، «غضب» و «ادراك» است و اعتدال اين تمايلات بسيار فزونطلب و آزمند، با هدايت و رهبرى حكمت نظرى به سه فضيلت: «عفت»، «شجاعت» و «حكمت» (به معناى خاص آن) منتهى و مجموعاً در فضيلت عدالت تجلّى مىيابد. بنابراين، عدالت نقطه تلاقى فضايل انسانى است.
از حضرت اميرمؤمنانعليهالسلام نقل شده است كه فرمود:
«الفضائل أرْبعةُ أجناس: أحدها الحكمة و قوامها في الفكرة، و الثاني العفّة و قوامها في الشهوة، و الثالث القوة و قوامها في الغضب، و الرابع العدل و قوامه في اعتدال قوى النفس».{28}
مرحوم صدرالمتألهين عدالت را هيأت تركيبى فضايل سه گانه مىداند كه در «صراط مستقيم» تبلور مىيابد و از درون جهنمِ افراط و تفريط مىگذرد.{29} و در سخنى ديگر: حركت بر مسير اعتدال و صراط مستقيم را تنها راه رهايى از جهنم افراط و تفريط و كارى دشوار مىشمرد؛ زيرا هر لحظه احتمال انحراف بر اثر برندگى شمشير عدالت وجود دارد.{30}
حضرت امام خمينىقدس سره نيز مىگويد:
«عدالت عبارت است از حد وسط بين افراط و تفريط و آن از امّهات فضايل اخلاقيّه است. بلكه عدالت مطلقه تمام فضايل باطنيه و ظاهريه و روحيه و قلبيه و نفسيه و جسميه است؛ زيرا كه عدل مطلق، مستقيم به همين معنى است.»
آنگاه براى تصوير اعتدال در مراتب هستى، به آيه شريفه: «إنَّ رَبّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقيم».{31} استناد نموده، مىگويد:
«ربّ انسان كامل - كه حضرت خاتم رسلصلى الله وعليه وآله است - بر صراط مستقيم و حدّ اعتدال تام است و مربوب او نيز بر صراط مستقيم و اعتدال تمام است. منتهى ربّ - تعالى شأنه - برسبيل استقلال و مربوبصلى الله وعليه وآله بر سبيل استظلال.»{32}
در تأييد اين معنا در حديث اوصاف پيامبر اسلام مىخوانيم:
«كان... معتدل الأمر غير مختلف لا يغفل مخافة أن يغفلوا أويميلُوا و لا يقصر عن الحق و لايجوزه...».{33}
و در تعبيرى ديگر سيدحيدر آملى وجود گرامى پيامبر را مظهر اسم مبارك: «الحَكَمُ العدل» خداوندى مىداند.{34}
خلاصه سخن در اين مورد آن است كه عدالت شا خصه قدم برداشتن در حدود الهى است و اين شاخصه بر تمامى زواياى زندگى - فردى و اجتماعى - حاكم است؛ زيرا «عدالت حدّ وسط بين افراط و تفريط است. اگر از نقطه عبوديت تا مقام قرب ربوبيت تمثيل حسّى كنيم، بر خط مستقيم وصل شدهايم، پس طريق سير انسان كامل از نقطه نقص عبوديت تا كمال عزّ ربوبيت، عدالت است كه خط مستقيم و سير معتدل است.»{35}
در حديثى منقول از حضرت عسكرىعليهالسلام آمده است:
«الصراط المستقيم صراطان: صراطٌ فى الدنيا و صِراطٌ في الآخرة فأمّا الصراط المستقيم في الدنيا فهو ما قصر من الغلو و ارتفع عن التقصير و استقام فلم يعدل الى شئ من الباطل و امّا الصراط في الآخرة فهو طريق المؤمنين إلى الجنّة...».{36}
«صراط مستقيم دو چهره دارد: چهره دنيايى آن راهى فروتر از غلّو و زيادهروى و فراتر از تقصير و كوتاهى بوده و مستقيم است و انحرافى به سمت باطل ندارد و چهره آخرتى آن، راه مؤمنان به سوى بهشت است.»
عدل در مفهوم فقهى آن، گاهى به هنگام بحث در مصلحت تشريع و ملاكات و مناطات احكام از آن سخن گفته مىشود و متأسفانه در اين بخش بحث گستردهاى انجام نگرفته و جاى آن در مباحث اصول فقه و فلسفه فقه خالى است.
حضرت امام خمينىقدس سره در ردّ مشروعيت حيل ربا، به ملاك عدالت استناد مىكند.{37} و صاحب جواهر در تعيين مقدار و مبلغ ارش معيب استناد به اقتضاى عدل كرده.{38} و شهيد مطهرى مىگويد:
«اصل عدل همان اصلى است كه قانون تطابق عقل و شرع را در اسلام به وجود آورده است؛ يعنى از نظر فقه اسلامى - لااقل فقه شيعه - اگر ثابت شود كه عدل ايجاب مىكند فلان قانون بايد چنين باشد نه چنان و اگر چنان باشد ظلم است و خلاف عدالت، ناچار بايد بگوييم حكم شرع هم همين است.»{39}
اما اين نمونهها بسيار اندك و بلكه استثناست.
و گاهى نيز به هنگام بحث در شرايط قاضى و شاهد و امام جماعت و... از عدل و تعاريف عدالت و مصداق عادل و... سخن گفته مىشود. مرحوم شيخ انصارى رساله مستقلى در اين مورد تنظيم نموده است و مجموعه تعاريف فقها را در سه تعريف زير گنجانيده است:
1. عدالت، كيفيت - يا حالت، هيأت و ملكه - نفسانى است كه باعث مىشود انسان ملازم باتقوا - و يا تقوا و مروت - باشد.
2. عدالت فقط پرهيز از نافرمانى خداوند است - و يا فقط ترك گناهان كبيره است -
3. عدالت به معناى داشتن استقامت باطنى و ظاهرى - روحى و رفتارى - است.
مرحوم شيخ انصارى در ادامه رسالهاش ضمن تقويت تعريف سوم، آن را دقيق و اخص از دو تعريف پيشين مىشمرد.{40} و اين تعبير ديگرى از همان صراط مستتقيم در اخلاق است.
آنچه بيشترين فرصت را در اين نوشتار به خود اختصاص داده، عدل به مفهوم سياسى و اجتماعى - حقوقى - است. عدل در اين مفهوم، هدف نبوت و فلسفه بعثت و از مبانى مشروعيت حكومت و امامت و از مباحث اساسى فلسفه سياسى است. خداوند متعال توسط پيامبران الهى از انسان آگاه و مختار و انتخابگر خواسته است تا با قابليتها و استعدادهايى كه دارد و به يارى هدايتهاى وحيانى و شكوفايى عقلانى و اراده و عزم، جهان تشريع را چونان جهان تكوين، زيبا و متعادل و هماهنگ به تصوير كشد.
عدل در مفهوم حقوقى، رعايت حقوق هر فرد و دادن حق هر صاحب حقى به آن است: «اعطاء كلّ ذي حقٍّ حقّه». اين تعريف، تركيبى از يك مفهوم نظرى - هستها= حق - و يك مفهوم اعتبارى و انشايى - بايدها= لزوم رعايت و اعطا - است. در مباحث پيشرو، رابطه حق وعدل و رعايت اعتدال در اعطاى حق - برابرى - را بررسى خواهيم كرد.
مهمترين ركن در تعريف عدالت «حق» است و به تعبير ديگر، تحقّق يا عدم تحقّق عدالت منوط به تشخيص حق و ذى حق و پس از آن دقت در رسيدن حق به ذى حق است. حق و عدالت دو همزاد تاريخىاند. عدالت آمده است تا هر كسى به حق خود برسد و براى هر كسى حقى منظور شده است تا عدالت برقرار شود.
حق در اصطلاح علم حقوق دو معنا دارد: 1- قانون، نوعى نظم، هنجارهاى حقوقى و احكام و مقررات حاكم بر زندگى و اجتماع و به تعبير برخى حقوقدانان: نظمى است كه منظور از آن فعليت دادن به عدالت و نيكى است.{41} در بيشتر موارد براى اين معنا واژه جمع - حقوق - به كار برده مىشود. 2- حق: امتياز، نصيب يا اولويتى است كه براى شخص يا شئ در نظر گرفته مىشود و براساس آن، صاحب حق نقش ويژهاى متناسب با آن امتياز به عهده مىگيرد و به اعتبار اين حق، ديگران موظف مىشوند تا در مقام اجراى عدالت، اين نقش و شؤون آن را براى صاحب حق محترم بشمارند و ديگران را از تجاوز به آن باز دارند.{42} و حق در تعريف عدالت به اين معنا است.
حق يك امر مفهومى است نه ماهوى و به همين جهت داراى جنس و فصل نيست تا بتوان يك تعريف منطقى از آن ارائه كرد. ضمن اينكه امور مفهومى، خود بر دو گونه است: يااز مسائل اعتبارى و قراردادى صرف است و در اين صورت تابع قرار داد است و تعريفپذير نيست و يا از اعتبارات نفس الأمرى است كه گرچه از سنخ ماهيات نيست اما ريشه در حقايق تكوينى دارد و با ماهيت و هستى واقعى داراى پيوندى محكم است و به نظر ما حق از اين گونه مفاهيم مىباشد.
در مورد اينكه منشأ حقوق چيست و كيست و امتيازى كه براى يك فرد يا يك شئ در نظر گرفته مىشود براساس چه ملاكى است؟ و توسط چه عاملى تعيين مىگردد؟ سخن بسيار گفتهاند. شهيد مطهرى مىگويد:
«حقوق از اينجا ناشى مىشود كه دنيا خدا دارد و جريانى كه در دنيا هست به سوى غايت و هدفى است. [و سپس تأكيد مىكند] عدالت بر پايه حقوق واقعى و فطرى استوار است.»{43}
او يگانه مرجع صلاحيتدار براى شناسايى حقوق واقعى انسان را كتاب پرارزش آفرينش مىداند.{44}
نكته اساسى اين است كه خداى بزرگ، هستى را براساس حكمت و با برنامه حكيمانه آفريده، هم در نظام فاعلى به مرتبه وجودى آنان عنايت داشته و دارد و هم در نظام غايى، همه موجودات را در جهت رسيدن به غايتى ويژه، هستى بخشيده است. بنابراين، هر موجودى - و از جمله انسان - داراى يك موقعيت و جايگاه وجودى مخصوص به خود با قابليتها و ظرفيتهاى مناسب است كه ما از آن قابليتها و ظرفيتها و يا استعدادها به «حق» و يا «امتياز» تعبير مىكنيم. به تعبيرى ديگر، مجموعه نظام هستى - تكوين و تشريع - چونان يك جدول كلمات متقاطع بزرگ مىباشد كه هر خانه از آن تنها در همان موقعيتى كه هست معنا دارد و همان موقعيت، مشخص كننده حق و نقش او مىباشد. در اين منطق، هر موجودى كه پاى بر عالم وجود مىگذارد همراه با هستى خود و با حضور خود، حقى بر ديگران پيدا مىكند - و ديگران نيز حقى بر او پيدا مىكنند ->.
منشأ حق در اين نگرش، وجود و حضور خود شئ است. هستى حق است و به همين دليل هر موجودى به نسبت هستى و كمال وجودى كه دارد، ذى حق مىباشد. يا به تعبير ديگر: حق هر موجودى را، حد وجودى او - به مفهوم فلسفى - تعيين مىكند. به عنوان مثال: حق هر فردى از افراد بشر برابر است با: تعريفى كه از انسان مىنماييم به اضافه كمالات اكتسابى كه در اين فرد به فعليت رسيده است و... بنابراين، نيازى نيست كه منشأ حقوق را مقيد به رابطه فاعلى يا غايى كنيم،{45} و يا براى انسان حقوق ويژهاى منظور نموده اين ويژگى را از ديگر موجودات سلب نماييم. اينكه خداوند متعال ديگر موجودات را در تسخير انسان قرار داده؛ «به طورى كه انسان اگر جزو اين نقشه نبود حساب اين نقشه حساب ديگر بود»{46} و... اين همه در تحليل فلسفى به همان رابطه وجودى باز مىگردد.
حق و عدالت در مقام اثبات نيز مشروعيت و ضرورت خود را از قانون وضعى و قرارداد اجتماعى نمىگيرند. آن دو حقيقت نفس الامرى دارند و فهم و تشخيص و دريافت حقوق طبيعى و فطرى از حقايق تكوينى، نيازمند آگاهى بسيار و تخصص هوشمندانه از نهاد هستى و سرشت انسان است و «يگانه عامل شناسايى و تشخيص اين گونه پيامها، يكى نقل معصوم است و ديگرى عقل مبرهن - عقل منزه از وهم و خيال و قياس و گمان - در اين نگرش، عقل از مبانى استنباط احكام و قواعد حقوقى و در رديف قرآن كريم قرار دارد.»{47} عقلى كه در رديف وحى قطعى و معصوم مىتواند حق را تشخيص دهد و قواعد حقوقى را برمبناى عدل وضع كند، عقل تجربى و متكى برحس - پوزيتيويستى - نيست. عقلى است كه او نيز چون وحى معصوم از خطا و خيال و وهم و فراتر از حدود ماده و جسم و شهوت و غضب و هدايتگر و تعديل كننده آنهاست و چنين عقلى كه از اشراقات ربانى و رحمانى دور نيست، متناقض با وحى نيز نمىتواند باشد.
رواج عرفى - عادت و سنت و سيره عقلا - و يا قرار داد جمعى و تعهد متقابل و... نمىتواند منبع مشروعيت و منشأ حق و عدالت قرار گيرد؛ زيرا مشروعيت و مقبوليت خودعرف و عادت و يا سيره و قرار داد در اثر مطابقت با عدل و رعايت حقوق است. اين امور تابع و نيازمند بر تأييد حق و عدالتاند و نه متبوع و مولد و موجد آن. حق و عدل فراتر از تعهدات اجتماعى و قوانين موضوعه و آرمان الهام بخش آنان و علت ايجابى و ايجادى آنان و خود محك و معيار حقانيت و مشروعيت آنان هستند. «در واقع و نفس الامر حقى هست و ذى حقى. ذى حق بودن و ذى حق نبودن خودش يك واقعيتى است. اسلام آمد و دستورهاى خود را طورى تنظيم كرد كه هر حقى به ذى حق خود برسد. اسلام دستورهاى خود را مطابق حق و عدالت تنظيم كرد... و عدالت امرى است كه اگر اسلام هم دستور نمىداد باز حقيقتى بود.»{48} «بنابراين عدالت و حقوق قبل از آنكه قانونى در دنيا وضع شود وجود داشته است. با وضع قانون نمىتوان ماهيت عدالت و حقوق انسانى را عوض كرد.»{49}
ضرورت رعايت حق هر ذىحق و الزام انسان به اين ضرورت، بستر چالشهاى بسيار به ويژه در دهههاى اخير بوده است. فطرت فزونطلب و گريزپاى انسان براى گريز از الزامات فطرى تا مرحلهاى به پيش مىرود كه اساس محاسبه و پاداش و كيفر را نيز منكر مىشود: «بَلْ يُريدُ الإنْسانُ لِيَفْجُرَ أمامَه يَسْأَلُ أيّانَ يَومَ الْقِيَامة».{50} در صورتى كه بين حق و رعايت آن ملازمه عقلى وجود دارد، هر كسى كه مدعى حقى است ملزم به اداى آن نيز مىباشد.
حضرت اميرمؤمنانعليهالسلام در فرازى از خطبه خود كه در ايام جنگ صفين ادا كردند، مىفرمايند:
«حق در مقام توصيف و ادعا گستردهترين - پرطرفدارترين - و به هنگام اقدام و پرداخت و رعايت منصفانه، پرمضيقهترين موضوع است. به نفع كسى جارى نمىشود مگر اينكه - فردا روز - به ضرر او نيز جارى مىگردد، چنانچه به ضرر كسى جارى شد به نفع او نيز جارى مىشود و اگر كسى باشد كه همواره حق به سودش باشد و هيچگاه بر زيانش جارى نشود - هميشه ذى حق باشد و الزامى به رعايت آن نداشته باشد -{51} او فقط خداى سبحان خواهد بود نه مخلوقاتش؛ زيرا قدرتش احاطه بربندگان دارد و عدالتش - پيشاپيش - گستره فرمانروايى او را فراگرفته است.»{52}
در اين فراز كوچك به مباحثى چون: 1. رابطه متقابل حقوقى ميان افراد و اقشار جامعه 2. پيوند فلسفى ميان حق و تكليف 3. گستره حق و تكليف 4. رابطه حق و قدرت 5.رابطه حق و عدل و... اشاره شده است.
از منظر اين خطبه همه انسانها و بلكه همه ماسوى اللّه در برابر يكديگر ذى حق و نسبت به همديگر مسؤولاند. همه صاحب حقاند، اما همين استحقاق، خود موجب آن مىشود كه همه موظف به اداى حق باشند. هر جا سخن از حقى به ميان مىآيد در مقابل آن مسؤوليتى نيز ايجاد مىشود. اساساً مىتوان گفت هر حقى يك نحوه تكليف بردوش انسان مىگذارد و هر تكليفى نيز حقى براى انسان ايجاد مىكند. اگر حيات و زندگى حق انسان است، پس به ناچار انسان، بايد براى تأمين و تداوم آن بكوشد و به تعبيرى انسان محكوم و مكلف به حيات است و نمىتواند آن را از خود سلب كند. حق آزادى، استقلال، عزت، كرامت و... حق انسان است و به همين دليل او خود پيش از ديگران موظف به حفظ اين حقوق است. هيچ انسانى نمىتواند در مسير ذلت و تحقير خود گام بردارد. حضرت امام صادقعليهالسلام مىفرمايد:
«إنّ اللّه فوّض إلَى المؤمن أمره كلّه و لم يفوّض إليه أن يكون ذليلاً»{53}
خداوند مؤمنان را به اختيار خود نهاده اما ذليل شدن را به اختيار آنان ننهاده است - او حق ندارد موجبات ذلت خود را فراهم كند - بنابراين، حقيقت اين گونه حقوق به تكليف باز مىگردد.
از سوى ديگر، حق انسان بهرهمندى از نظم و مقرراتى است كه در مسير خير و سعادت او و موجب استقرار عدالت در جامعه است و «همانگونه كه انسان نمىتواند آن حقوق را از خود سلب كند، اين احكام قانونى را نيز نمىتواند انجام ندهد.»{54} و همين خود يكى از دلايل گسترش رابطه حقوقى بين انسان و ديگر موجودات است؛ زيرا اگر تسخير طبيعت و بهرهمندى از نعمتهاى گوناگون آن، حق انسان است - كه هست - پس: «فَإنَّكُمْ مَسْؤولون حتّى عن البقاع و البهائم».{55} حفظ آنها از نابودى و هلاكت و منع خود و ديگران از اضرار برآنها نيز تكليفى بردوش انسان است. حضرت اميرالمؤمنينعليهالسلام مىگويد:
«ان لِلّه في كل نعمةٍ حقاً، فَمَنْ ادّاه زاده منها، و من قصَّر فيه، خاطر بزوال نعمته...»{56}
«خدا را در هر نعمتى حقى است، هر كه آن را ادا كند، خدا بر نعمت او افزايد و هر كه در اداى آن كوتاهى كند، خود را در خطر زوال آن قرار داده است.»
بنابراين، ذىحق بودن يك فرد، به معناى ضرورت استيفاى آن به هر نحو و در هر وقت نيست؛ زيرا ديگران نيز در همان وضعيتى كه موظف به رعايت حق او و يا اداى حق او هستند، خود نيز ذىحق مىباشند و نمىتوان به استناد حقطلبى يا رعايت حق يك فرد، حقى را از ديگران دريغ و يا سلب كرد و اين منع مشروط، خود براساس حق و عدالت است.
عدالت و برابرى نيز همچون حق و عدالت لازم و ملزوم يكديگرند. برابرى مىآيد تا عدالت برقرار شود و اجراى عدالت براى دستيابى به برابرى است. به تعبير ديگر و دقيقتر «برابرى را بايد سنگ نخستين و خميرمايه عدالت شمرد؛ زيرا تنها مفهومى است از عدالت كه با همه معيارهاى پيشنهاد شده براى تميز عدالت سازگار است و همگان درباره آن به توافق رسيدهاند.»{57}
برخى واژه «برابرى» را به مساوات حسّى تفسير مىكنند و بعضى ديگر نيز با اختلاف نظر در پيش فرضهاى برابرى به اختلاف در معناى عدالت و يا اختلاف در باور به برابرى، تسرّى مىدهند كه اين همه، ناشى از عدم دقت است؛ زيرا اگر چه، برابريهاى اجتماعى، اقتصادى، حقوقى و... سبب مىشود تا خلأ عدالت صريح و بىپرده، فطرت عدالتطلب انسان را رنجه دارد اما برابرى مطلق و رياضى - و به تعبيرى عدل بالسويه - نيز امرى ظالمانه و نامطلوب است. «عدالت را بايد برابرى افراد در حقوق و وظايف اساسى و حذف امتيازات و نابرابرىهاى بىوجه و نامعقول... دانست.»{58}
واژه برابرى از واژههاى نسبى و اضافى است. هرگاه كه حكمى به برابرى زيد و عمرو مىشود قطعاً با ملاحظه محور مشتركى در ميان آن دو، چنين حكمى جارى مىگردد. و به يقين در مباحث اجتماعى، برابرى مقدار كلسيم بدن آن دو و يا برابرى مقدار گلبولهاى سرخ و سفيد آنها و... پيش فرض عدالت قرار نمىگيرد. بنابراين، نخست بايد مشتركات را يافت و همگانى بودن و ضرورت و قطعيت آنها را اثبات نمود و اصالت آنها را مستدل ساخت. آنگاه برابرى زيد و عمرو در آنها را شاخصه عدالت شمرد. تأكيد بر پيشفرضهايى چون حقوق بشر، آزادى و... افزون بر گونهگونى مفاهيم اين واژهها، جز مغالطه و گريز از برابرى و عدالت با حربه برابرى و عدالت نخواهد بود. اساساً پيش فرضها و يا الگوهاى پيشينى قراردادى و وضعى كه مبتنى بر اعتبار صرفاند نهايتاً گرفتار محدوديتهاى زمانى و مكانى و گاه قومى و فرهنگى بودهاند. پيش از آنكه تضمين كننده برابرى و عدالت باشند، ايجاد كننده محدوديت، تحميل و ظلم و بيدادگرى هستند.
برنامهريزانى كه به نام عدالت و برابرى تنها بر ملاكها و ظرفيتهاى مادى و جسمى و... تأكيد نموده و برابرى در آنها را شاخص عدالت مىشمرند، ستمگران مدرنى هستند كه تلاش مىكنند بالهاى عرش پيماى بعضى از انسانها را به پاهاى در گِل مانده برخى ديگر پيوند زنند و بر راه رشد و تعالى انسانها سدهاى آهنين سازند.
تمامى افراد انسان به حسب فطرت اولى و به هنگام افاضه وجود و قابليتهاى وجودى، در انتخاب و اختيار راه كمال آزاد و ذى حق و برابرند و همگان نيز توانايى دارند تا بالاترين مراتب علمى و عملى را كسب كنند. همانگونه كه در كاربرد تواناييهاى خود در مسير خلاف كمال و سعادت نيز قادر و توانا هستند. اما همه افراد انسان در فعليت بخشيدن و تحقّق استعدادها يكسان حركت نمىكنند و نيز در جهتگيرى به سمت كمال و سعادت و يا انحطاط و شقاوت اجبار ندارند و بنابراين، در عين اينكه از يك سو آزادى و توانايى همگان براى رسيدن به كمال بدون هيچگونه تبعيض و نابرابرى و اكراه مسلّم است. اما از سوى ديگر تفاوت درجات و مراتبى كه پس از فعليت يافتن استعدادهاى گوناگون و رسيدن به مراتب و مقامات مختلف كه بدون هيچگونه تبعيض تحميلى و ناروا پديد مىآيد نيز بديهى و طبيعى است. و همانگونه كه در مقام فطرت اوليه انكار برابر و تقسيم غيرعادلانه و نابرابر استعدادها، ظلم و بىعدالتى بود. نديدن فعليتهاى متفاوت و نابرابر و دستاوردهاى رنگارنگ نيز ستمگرى وكوردلى است.
قرآن كريم پس از ردّ تصور جاهلانه برخى، كه نظام آفرينش را بر حق و عادلانه نمىدانند، مىفرمايد:
«أم نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض، ام نجعل المتقين كالفجّار»{59}
«آيا به نظر آنان، اگر مؤمنان و نيكوكاران را چون مفسدان و بدكاران، همه را برابر مىدانستيم، كار عادلانهاى شده بود؟!»
البته مهمترين كار ويژه مكاتب حقوقى آن است كه به هنگام تعطيل استعدادها و يا انحراف آنها: اولاً فضاى جامعه را براى شكوفايى هر چه بيشتر استعدادها و به فعليت رساندن قابليتها جهت دهد. و ثانياً با بهرهگيرى از شيوههاى تربيتى و رفتارى در كم نمودن فاصلهها و تصميم ناهنجارىها و حفظ حريم و حرمت و كرامت انسان. جامعه را به سمت برابرى و عدالت رهبرى نمايد نه اينكه با روى آوردن به نسبيت اخلاقى و فلسفى، مصلح و مفسد و دادخواه و بيدادگر را به بهانه برابرى و تساوى حقوق! از امتيازات اجتماعى يكسان برخوردار شمرده، در كف زنگى مست تيغ تيز ستمگرى بدهد كه در اين صورت:
«فانّ في ذلك تزهيداً لأهل الإحسان في الإحسان و تدريباً لأهل الإسائة على الإسائه».{60}
«اين گونه رفتارها نيكوكار را به نيكى بىرغبت و بدكاران را به بدكارى تشويق وترغيب مىكند.»
براى دستيابى به اصول و مبانى كاربردى عدالت اجتماعى و نيز راهكارهاى اجراى عدالت در جامعه اسلامى، راه درازى در پيش داريم؛ زيرا پافشارى براين باور كه پيامبر گرامى اسلام پس از رحلت خود مسلمانان را به حال خود رها كرده و در رابطه با كيان جامعه اسلامى حتى در حد برخورد يك پدر نسبت به كيان خانواده خود عمل نكرده است، اولين گام در ستمگرى و انحراف از صراط مستقيم عدالت بود كه انديشمندان مسلمان را در حالت ترديد و عدم اعتدال قرار داد و هر كس منتظر آن بود تا پس از فلته سقيفه هر كار غير متعارف و نامتوازنى اتفاق افتد - ظهور انديشههاى عدالت براندازى چون مرجئه و اشاعره در همين راستا قابل بررسى است - و «دستى از غيب برون آيد و كارى بكند» برخى از شيعيان كه در زمان غيبت حكم به تعطيلى احكام دين دادهاند - و متأسفانه هر برقى كه از دستى جهيد خاموش گرديد و هر صداى عدالتى كه از حلقومى برخاست، آن را صدايى عليه مشروعيت و موجوديت تشكيلات سقيفه شمردند و با آن مقابله كردند. نه اكثريت جامعه اسلامى - به ويژه پس از قتل عام معتزليان{61}- جرأت طرح عدالت را يافتند و نه اقليت شيعى توانايى نام بردن از عدالت اجتماعى را داشتند. در صورتى كه فرياد عدالتخواهى و عمل به قسط در قرآن كريم بسيار فراتر از دعوت به حج و بلكه با توجه به تفاصيل بحث و شيوه طرح موضوع، مهمتر از دعوت به نماز نيز بوده است.
از سوى ديگر پس از نقل و ترجمه حكمت يونان و گسترش آن در فضاى جامعه اسلامى و دانشمندان بزرگى كه در سايه فرهنگ وحيانى و به بركت تعاليم قرآن به شرح و نقد و بررسى افكار و آراى فلاسفه يونان پرداختند و بعضاً كوشيدند تا با تلفيق انديشههاى فلسفى و آموزههاى وحيانى، افق جديدى از دانش و حكمت را پيش روى بشر قرار دهند و بسيارى نيز موفق شدند. اما اين همه در بخش حكمت نظرى اتفاق افتاد و در بخش حكمت عملى - به خاطر عواملى كه در فوق اشاره شد و شايد به دليل كافى شمردن تعاليم اجتماعى اسلام، كه به حق در شعب سهگانه حكمت عملى دستورات مستوفا و كاربردى ارائه كرده بود - تلاش چندانى صورت نگرفت و همين خود يكى از عواملى گرديد تا رفته رفته مسلمانان در زمينه مباحث اجتماعى و به ويژه تدبير منزل و سياست مدن به محافظهكارى و ركود و نهايتاً عقبگرد دچار شوند.
مبانى فلسفى عدالت اجتماعى را در قرآن كريم نمىتوان از مبانى فلسفى ربوبيت الهى و بعثت انبياء و تشريع دين جدا نمود بنابراين تنها به ذكر بخشى از آيات صريح در اين معنا اكتفا مىكنيم:
منشأ نظام اسلامى و مشرّع آن كسى است كه خود را بر صراط مستقيم مىداند{62} و به قيام خودبراى قسط و عدل شهادت مىدهد:
«شهد اللّه أنّه لا اله الّا هو والملائكة و أولوا العلم قائماً بالقسط...»{63}
و آسمان و زمين را به عدل برپا مىدارد: «بالعدل قامت السماوات و الأرض».{64}
بنابراين، او خود نخستين فردى است كه براى اصول عدالت عمل كرده و بر آن تأكيد مى ورزد.
يكى از جلوههاى عدالت الهى آن است كه خداوند متعال بر هيچ كس فراتر از توانايى و استعدادهايش تكليف ننموده است. او هم در ارتباط با خودش مىفرمايد:
«لا يكلف اللّه نفساً إلاّ وُسْعَها.لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَااكْتَسَبَت...»{65}
و هم در ارتباط با خانواده و رعايت حقوق زن و مرد و فرزند مىگويد:
«لا تكلّف نفس إلاّ وسعها...»{66}
و هم در روابط اجتماعى و اقتصادى مىگويد:
«و أوفوا الكيل و الميزان بالقسط لانكلف نفساً الّا وسعها...»{67}
و در مجموع ابعاد زندگى نيز مىگويد:
«و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لا نكلف نفساً إلّا وسعها...».{68}
يكى ديگر از جلوههاى عدل الهى آن است كه نظام عالم نظامى عادلانه است و بدى و ناهماهنگى و بيمارى و زيان و شرّى... در آن راه ندارد. ستمى در آن نيست؛ زيرا: «خوشنويس است او نخواهد بد نوشت»:
«الذى احسن كلّ شى خلقه...»{69}
و نيز:
«الذى خلقك فسوّيك فعدلك».{70}
بنابراين هر جا بدى و بيمارى و ستم ديده مىشود در اثر عدم رعايت نظم عادلانه اوست و از او نيست:
«ما أصابك من حسنة فَمِنَ اللّه و ما أصابك من سيّئة فمِن نفسك...»{71}
و نيز:
«وما أصابَكُم مِنْ مُصيبة فَبِما كَسَبَتْ أيديكم و يعفوا عن كثير...»{72}
هر مصيبتى كه به شما مىرسد دستاورد خود شماست - گرچه خداوند - از بسيارى نيز در مىگذرد.
آنچه در بالا اشاره شد، نتيجه منطقى اين اصل از عدل الهى است كه: هيچ كس جز كِشته خويش نمىدرود و به جز از دستاورد كوشش خود به چنگ نمىآورد:
«فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شراً يره»{73}
و اين به خاطر آن است كه:
«ماخلق اللّه السماوات و الأرض وَ ما بَيْنهما إلاّ بِالْحق»{74}
و بنابراين:
«واللّه يقضي بالحق والذين يدعون من دونه لا يقضون بشئ...»{75}
و در نتيجه نه كسى در متن طبيعت هراس از ستمگرى دارد و نه از دستاورد ستمهاى خويش در امان است. نه سعادت و خوشبختى كسى را جز خودش مىتواند ترسيم كند و نه شقاوت و بدبختى امتى را كسى جز خودش مىتواند رقم زند و سود و زيان هر دو صورت نيز تنها به خود عامل بر مىگردد:
«مَنِ إهْتَدى فانّما يهتدي لنفسه و من ضلّ فانّما يضل عليها و لا تزر وازرة وزر اخرى...»{76}
بنابر آنچه گذشت، شما چه انتظارى داريد؟ آيا گمان مىكنيد دادگاه عدل هستى نيز به فراموشكارى و تسامح و گم شدن مدرك جرم و مرور زمان دچار شده، پاداش و كيفر را فراموش نموده و يا در آن كم و زياد روا مىدارد؟!
«لِكُلِّ درجات ممّا عملوا و ليوفّيهم أعمالهم و هم لايظلمون»{77}
و ترجيع بند برخى آيات اين است كه:
«ثمّ توفّى كلّ نفس ما كسبت و هم لايظلمون»{78}
و يا گمان مىكنيد آنچه خود بافته است پنبه مىكند؟:
«أم حسب الذين اجترحوا السيئات أن نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون»؛{79}
«آيا كسانى كه به خطا آلوده شدهاند، پنداشتهاند كه آنان را مانند كسانى قرار مىدهيم كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند؟ كه زندگى و مرگشان يكسان باشد؟ چه بد داورى مىكنند.»
منظور از شمارش اصول فوق آن است تا از جريان عدالت در نظام هستى، زندگى اجتماعى عادلانه استنتاج گردد. قرآن كريم مىفرمايد:
«و السَّماء رفعها و وضع الميزان. ألاّ تطغوا في الميزان. وَ أقيموا الوزن بالقسط و لاتخسروا الميزان»{80}
يعنى «هدف از برقرارى ميزان در عالم تكوين - و يا مقصود خداوند از تصريح به آن - اين است كه شما از مسير قسط و عدالت خارج نشده راه طغيان در پيش نگيريد.»
در سوره حديد نيز پس از تصريح به نام ميزان دركنار ديگر حجج الهى، علت غايى را قيام مردم به قسط مىشمرد و مرحوم علامه طباطبايى در ذيل هر دو آيه مىگويد:
«ممكن است واژه ميزان به معناى عدل باشد.»{81}
و در حديثى نيز از حضرت اميرمؤمنانعليهالسلام نقل شده است كه:
«انّ العدل ميزان اللّه سبحانه الذي وضعه في الخلق و نصبه لاقامة الحق فلا تخالفه في ميزانه و لا تعارضه في سلطانه».{82}
براساس آنچه گذشت، عدالت يك موضوع صرفاً قراردادى و اعتبارى نيست تا اثبات و نفى آن تابع اراده و خواست انسانها باشد، بلكه يك وضع و حقيقت نفس الأمرى و الهى است. انسان هم در فطرت فردى خود به عدالت تمايل دارد و هم زندگى اجتماعى او بر پايه عدالت استقرار يافته است؛ «از فطرتهاى الهيه كه در كمون ذات بشر مخمّر است، حبّ عدل و خضوع در مقابل آن است و بغض ظلم و عدم انقياد در پيش آن است.»{83}
مرحوم علامه طباطبايى عدل را جزو اساسى در تركيب و ائتلاف اجتماع مىشمرد و مىگويد:
«إنّ للعدالة و هي الاعتدال بين النمطين - العالى و الدانى و الجانبين الإفراط و التفريط - قيمة حقيقية و وزناً عظيماً فى المجتمعات الإنسانية و الوسط العدل هو الجزء الذي يركن إليه التركيب و التأليف الاجتماعى».{84}
پرواضح است تكيه بر حقيقت نفس الامرى عدل در مقام ثبوت به معناى وحدت نظر در كيفيت اثبات و مصاديق آن در عصرها و نسلها نيست. سليقهها و ديدگاهها در تطبيق عدالت با عمل خارجى، ملاك تشخيص عدل و ظلم، مصداق حق و ذىحق، معيارهاى جامعه متعادل و غير متعادل و... بسيار متنوع بوده و برخى نيز هنوز راه به جايى نبرده است.
تأكيد اسلام ناب بر عصمت رهبران در جامعه اسلامى و برتقوا و عدالت فردى و ورع به عنوان اولين شرط رهبرى و مديريت و ولايت، به دليل آن است كه تا شخصى خود را اصلاح نكرده باشد نمىتواند جامعه را دعوت به اصلاح كند. در عقلانيت اسلامى، مشروعيت قدرت سياسى براساس صلاحيت است و يكى از مهمترين اركان صلاحيت، عدالت فردى - ورع - تقوا و حسن شهرت است. تا كسى حسابش را با شيطان درون و نفس خودخواه و خودپرستش روشن نكرده باشد، نمىتواند با اطمينان خاطر به جنگ شياطين پيرامون مبادرت ورزد؛ «عدالت فردى زيربناى عدالت اجتماعى است و عدالت اجتماعى نمىتواند مفهومى مغاير با عدالت فردى داشته باشد.»{85}
زيرا در فرهنگ اسلامى، فرد و جامعه در تعامل با يكديگر و داراى حقوق متقابل نسبت به همديگرند. كسى كه فلسفهاى جز آزادى در دستيابى به قدرت و اقتصاد و رسيدن به هوسها و لذايذ حيوانى - و به تعبير هيوم: درنده خويى - ندارد، چگونه مىتواند توصيه به انصاف و يا «وضعيت گزينشى ايدهآل» نمايد؟!
براى دستيابى به عدالت، يكسرى انگيزههاى درونىِ عميق لازم است كه مكاتب غيرالهى از تأمين آن به صورت معقول و مداوم عاجز مىباشند و اگر تربيت دينى نباشد مفاهيمى مانند حق، عدالت، صلح، همزيستى و امانت، الفاظى توخالى خواهد بود.
حضرت اميرمؤمنانعليهالسلام فرمانرواى عدالت در شمارش ويژگيهاى انسان كامل مىگويد:
«... قد ألزم نفسه العدل فكان أوّل عدله نفى الهوى عن نفسه».{86}
«خود را ملازم با عدالت ساخته است و اوّلين گامش در اين راه آن است كه هوى و هوس را از خود دور ساخته است.»
علاّمه جعفرىرحمة الله در توضيح اين فراز مىنويسد: هيچ متفكّرى نمىتواند اين قانون را منكر شود كه موجودى كه حقيقتى ندارد نمىتواند آن حقيقت را به ديگرى بدهد «فاقد الشئ لايعطيه»
ذات نا يافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش
خشك ابرى كه شد از آب تهى نايد از وى صفت آب دهى
با اهميتترين و ضرورىترين واقعيات براى فرد و جامعه و مديريتهاى جامعه، خود موجوديت اوست. فردى كه نتواند درباره اداره حيات خويشتن و آن همه قوا و استعدادهايى كه دارد عدالت ورزد و خود را از تباه شدن در هوى و هوسهاى توفنده نجات دهد، چگونه مىتواند درباره ديگران به عدالت رفتار كند؟! جامعهاى كه نتواند در تشكل و همزيستىِ خود، عدالت را بر قرار سازد، چگونه مىتواند جوامع ديگر را به عدالت بخواند؟! آنان كه در صدد مديريت مجموعه يا مجموعههايى از نوع انسانى برآمدهاند و از رفتار مطابق عدالت ناتوانند، چگونه مىتوانند مجموعه يا مجموعهها را از عدالت برخوردار سازند؟!{87}
قرآن كريم، پيشاپيش برنامهريزى براى عدالت اجتماعى و نفى و طرد اربابان سودجو و اصلاح رفتار جامعه، انسانها را دعوت به اصلاح درونى مىكند و مىگويد:
«... تعالَوْا إلى كَلِمةٍ سَواءٍ بَيننا وَ بَيْنَكُم ألّا نَعْبُدَ إلاّ اللّه وَ لانُشْرك به شيئاً و لا يتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً مِنْ دُونِ اللّهِ».{88}
«برخيزيد تا بر سر يك سخن توافق كنيم كه: جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و بعضى از ما برخى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيريم». و در جاى ديگر به هنگام نفى و انكار قوانين خرافى و سنتهاى دست و پاگير ظالمانه، اصول اساسى صراط مستقيم را مىشمرد و مىگويد:
«قُلْ تَعالَوْا اتل ما حرّم ربّكم عليكم الّا تشركوا به شيئاً و بالوالدين احساناً و لا تقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و ايّاهم و لاتقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و لاتقتلوا النفس التى حرّم اللّه الّا بالحق ذلكم وصيّكم به لعلّكم تعقلون».{89}
«بياييد تا آنچه را خداوند بر شما حرام كرده براى شما بخوانم: چيزى را با او شريك نگيريد و بر پدر و مادر احسان كنيد و فرزندان خود را از بيم تنگدستى مكشيد؛ ما شما و آنان را روزى مىدهيم و به كارهاى زشت؛ چه آشكار و چه نهان آن نزديك نشويد و نفسى را كه خدا حرام كرده جز به حق نكشيد، اينها را خدا سفارش كرده تا بينديشيد.»
نخستين شرط دستيابى به عدالت، خداگرايى و حقطلبى است و اساس بىعدالتى و حقكشى، خودخواهى و انانيت است. سرچشمه ستمگريها هوىپرستى و خودخواهى است و اگر در اجتماعى هوى و منيّت نباشد ستم در آن راه ندارد؛ «... فَلا تَتَّبِعُوا الهَوى أنْ تعدلوا...»{90}
كسى كه در حريم فردى و خصوصى خود عادت به عصيان و سركشى نموده باشد و لذّت اعتدال و ميانهروى و سير بر صراط مستقيم در رفتار فردى را نچشيده باشد و بر آن متعهد نشود، به يقين دليلى بر رعايت اين امور در رابطه با جامعه و به هنگام قدرت و موقعيت نمىبيند و بلكه اگر موقعيت و جايگاه اجتماعى بيابد دمار از روزگار مردمان در مىآورد.
خداوند متعال در يك توصيه عمومى به مؤمنان مىگويد:
«يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِين للَّهِ شُهَداء بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُم شَنَانُ قوم على الاّ تعدلوا إعدلوا هو اقرب للتقوى و اتقوا اللّه...»{91}
«اى مؤمنان براى خدا به عدالت برخيزيد و به عدالت شهادت دهيد و البته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نورزيد! به عدالت برخيزيد كه آن به تقوا نزديكتر است و از خدا پروا داريد.»
خداوند در اينجا هشدار مىدهد كه مبادا كينه و ناگواريها و تصفيه حسابهاى باندى و گروهى، مانع از اجراى عدالت شود پس براى بار سوم در اين آيه تأكيد بر عدالت نموده، آن را نزديكترين راه به تقوا مىشمرد؛ يعنى اگر نقطه اوج كمال انسان تقوا است، راه رسيدن به تقوا حركت بر مسير عدالت و يا همان صراط مستقيم است.
عدالت خواهى و دادگرى در فرهنگ اديان توحيدى تنها يك حق نيست، بلكه يك تكليف فراگير است. يكايك مسلمانان در شبانهروز بايد ده بار هدايت بر صراط مستقيم را از خداوند بخواهند. همه انسانها حق دارند در فضاى عدالت و اعتدال زندگى كنند و اين نياز فطرى و خدادادى آنان است و در همان حال به دليل قدرت اراده و انتخابى كه دارند، خود بايد زمينه چنين فضايى را ايجاد كنند. آيات قرآن، بارها انسانها را تكليف به عدل و داد مىنمايد و آنان را از ستمگرى و ستمپذيرى برحذر مىدارد و نسبت به عواقب ناگوار ستم هشدار مىدهد. قرآن كريم در حكمى صريح مىگويد:
«إنَّ اللّه يَأْمُرُ بِاْلعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ ايتاءِ ذِي الْقُرْبى وِ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر وَ الْبَغْي يَعِظِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون»{92}
«خداوند به دادگرى و نيكوكارى و بخشش به خويشاوندان فرمان مىدهد و از كار زشت و ناپسند و ستم باز مىدارد و به شما اندرز مىدهد، باشد كه متذكّر شويد.»
علامه طباطبايى در تفسير فراز اول اين آيه مىنويسد: «گرچه عدالت قابل تقسيم به عدالت فردى و اجتماعى بوده و لفظ آيه نيز مطلق و شامل هر دو مورد مىشود، اما سياق آيه ناظر به عدالت اجتماعى است... يعنى خداى سبحان يكايك مؤمنان را در جامعه اسلامى امر مىنمايد كه به عدالت رفتار كنند. معناى اين سخن آن است كه امر الهى متوجه كيان جامعه نيز مىباشد و چون حكومت به عنوان متولى و مدير جامعه است، پس در واقع مأمور به اين حكم، حكومت اسلامى است.»{93}
اسلام مىخواهد جامعه اسلامى، جامعهاى زنده، پرنشاط، حساس، اميدوار، مسؤوليتپذير، با طراوت، زيبا و پرجاذبه و نمونه باشد و اين ويژگيها تنها در سايه عدل و ميانهروى - امت وسط - وبا قرار گرفتن هر چيزى و هر كسى در جاى خودش امكان تحقق مىيابد. برخى از آيات در مباحث پيشين گذشت و در اينجا به عنوان نمونه به تعداد ديگرى از آنان اشاره مىكنيم:
1. عدالت يك حق سياسى است؛ در انديشه سياسى اسلام، مشروعيتِ حكومت، بقا و دوام آن، حيات دين، اجراى حدود الهى، عمران و آبادانى، عزّت دين و دينداران و... در گروى اجراى عدالت است. عدالت بنياد نظام سياسى اسلام است.
فلسفه بعثتِ انبيا تحقّق قسط و عدالت است؛ زيرا:
«لَقَدْ اَرسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُم الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ...»{94}
خداوند مقام امامت و رهبرى جامعه را مشروط به عدالت و دورى از ظلم كرده، در پاسخ حضرت ابراهيمعليهالسلام، كه مقام امامت را براى فرزندانش درخواست نموده بود، فرمود:
«لاْيَنالُ عَهْدي الظّالِمِينَ».{95}
هدايت و رهبرى مردم، يك عهد الهى است كه ستمگران برآن راه ندارند.
در مرحله مصداق نيز خداوند به پيامبر گرامى اسلام دستور مىدهد كه:
«فَلِذلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَما اُمرت وَلا تَتَّبِعْ أهْوائَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللّهُ مِنْ كِتابٍ و امرت لاعدل بينكم اللّه ربّنا و ربّكم لنا اعمالنا و لكم اعمالكم...»{96}
«به دعوت بپرداز و همانگونه كه مأمورى ايستادگى كن و از هوسهاى آنان پيروى مكن و بگو: به هر كتابى كه خدا نازل كرده است، ايمان آورده و مأمور شدم كه ميان شما به عدالت پردازم خدا پروردگار ما و شماست، - نتيجه - اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شماست...»
و در آيه ديگر همه مؤمنان مأمور مىشوند تا بناى سياست را بر عدالت نهند و راه دستيابى به اين هدف نيز دادن امانت حكومت به امانتدار امين است؛ يعنى حق را به حقدار بدهند تا اساس عدالت به دست خودشان نهاده شود: «إنَّ اللَّهَ يَاْمُرُكُمْ أنْ تُؤَدُّوا الأَ َماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُم بَيْنَ النّاس أنْ تَحْكُموُا بِالْعَدْلِ...»{97}. قرآن كريم در مثال روشن، رهبرىِ عادلانه و متّكى بر صراط مستقيم را در برابر شخصى گنگ مادرزاد و ناتوان قرار مىدهد كه سربار جامعه خويش است و جز به بن بست رسيدن و ناكارآمدى سودى براى جامعه ندارد و در آخر، فطرتهاى عدالتطلب را به قضاوت فرا مىخواند:
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَين أحَدُهُما ابكم لا يقدر على شيىءٍ و هو كلّ على موليه اينما يوجّهه لايات بخير هل يستوى هو و من يأمر بالعدل و هو على صراط مستقيم»{98}
«و خدا مثلى مىزند: دو مردند كه يكى از آنان لال است و هيچ كارى از او بر نمىآيد و او سربار صاحبش مىباشد، هر جا كه او را مىفرستد خيرى به همراه نمىآورد، آيا او با كسى كه به عدالت فرمان مىدهد و خود به راه راست است يكسان است؟»
در قرآن هيچ موضوعى را نمىتوان يافت كه هم فلسفه بعثت انبيا باشد و هم ملاك مشروعيت اوليا، هم به شخص پيامبر تكليف شده باشد تا براساس آن هدايت و رهبرى جامعه را برعهده بگيرد و هم مؤمنان مأمور تحقق بخشيدن به آن و آماده نمودن زمينههاى آن باشند و شگفت اينكه در فرهنگ مدون مسلمانان - حتى در تفاسير قرآن - با چنين موضوع گسترده و فراگير و پر اهميت به صورت يك فضيلت اخلاقى و در حدّ توصيههاى اخلاقى برخورد شده و مىشود! جامعهاى كه عدالت برآن حاكم نيست، جامعهاى مرده، بىروح، گنگ و بسته، ناكارآمد و به بن بست رسيده است و چنين جامعهاى نه قرآنى است و نه علوى!
2. عدالت يك تكليف حقوقى است؛ در آيات بسيارى، از مؤمنان خواسته شده است كه در رعايت حقوق افراد جامعه؛ اعم از مسلمان وغير مسلمان، جانب انصاف و عدالت را داشته باشند. در اين مقام نيز هم پيامبر مكلف مىشود به هنگام قضاوت در ميان اهل كتاب به عدالت داورى كند و هم مؤمنان تكليف دارند فراتر از علايق شخصى و خويشى و قومى و حتى دينى، در رعايت عادلانه حقوق همگان تلاش كنند. در سوره انعام مىفرمايد:
«وَ إذا قُلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربى و بعهد اللّه اوفوا ذلكم وصيّكم به لعلّكم تذكّرون و انّ هذا صراطى مستقيماً فاتّبعوه ولا تتّبعوا السُّبُلَ فتفرّق بكم عن سبيله...»{99}
«و چون سخن گوييد به عدالت گوييد هر چند درباره خويشان باشد و به پيمان خدا وفا كنيد. اينها را خداوند به شما سفارش كرده تا مگر پند گيريد. اين راه راست من است، پس از آن پيروى كنيد و از راههاى ديگر كه شما را پراكنده مىكند پيروى نكنيد.»
گفتار در اين آيه مصداق بارز هر نوع موضعگيرى سودمندانه يا زيانبار است و وجود انگيزه قومى و احساس عاطفى نسبت به خويشاوند مناسبترين فضاى گريز از عدالت است و امر به رعايت عدالت با اين بيان و در اين فضا، از ويژگيهاى بلاغتى قرآن كريم است.
مرحوم طبرسى مىگويد: «و هذا من الأوامر البليغة التي يدخل فيها مع قلّة حروفها الأقارير و الشهادات و الوصايا و الفتاوى و الأحكام و المذاهب والأمر بالمعروف و النهى عن المنكر».{100}
در داستان مراجعه يهوديان خيبر به پيامبر اسلام براى داورى در مورد جرمى كه در ميان آنان اتفاق افتاد و عرف حقوقى رايج برخلاف تورات بود، خداوند پيامبر خود را اختيار مىدهد كه مىتوانى مسؤوليت داورى را نپذيرى و آنان را به حال خود رهاكنى ولى اگر پذيرفتى بايد به عدالت داورى كنى:
«فان جاؤك فاحكم بينهم أو أعرض عنهم و ان تعرض عنهم فلن يضروك شيئا و ان حكمت فاحكم بينهم بالقسط ان الله يحب المقسطين»{101}
و اين دستور در شرايطى بود كه يهوديان باتمام توان خود، در حال مبارزه با پيامبر و مسلمانان بودند.
به هنگام درگيرى در ميان دو گروه از مسلمانان نيز خداوند به ديگر مسلمانان دستور مىدهد كه اگر دعوت مصالحه به نتيجه نرسيد، با گروه متجاوز و ستمگر بجنگيد تا لحظهاى كه دست از تجاوز كشيدند بين آن دو گروه متخاصم به اصلاح عادلانه اقدام نماييد و در برخورد با آنان عدالت را رعايت كنيد«... فان فائت فاصلحوا بينهما بالعدل واقسطوا ان الله يحب المقسطين».{102}
3. عدالت يك تكليف اقتصادى است؛ پس از درك و مشاهده اعتدال در نظام تكوين كه در برخى موارد نيز نياز به علم و آگاهى و گاه ذوق و دقت دارد، بارزترين چهره عدالت و قسط رعايت آن در امور اقتصادى است كه به دليل كميتى بودن و قابليت سنجش حسى داشتن براى همگان قابل درك و اخلال در آن به آسانى و سرعت قابل درك و نقد و اعتراض است. قرآن كريم به هنگام نكوهش روابط غير عادلانه اجتماعى از داد و ستد پيمانههابه عنوان نمود بارز و محسوس اين روابط نام مىبرد و مىفرمايد:
«ويل للمطففين، الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون و اذا كالوهم او وزنوهم يُخسرون».{103}
«واى بر كمفروشان، كه چون از مردم پيمانه ستانند، تمام ستانند و چون براى آنان پيمانه يا وزن كنند، كم گذارند!»
و يكى از فرازهاى شمارش شده در سوره انعام نيز استيفاى پيمانهها و ترازوها براساس قسط و عدالت بود؛ «... و أوفوا الكيل و الميزان بالقسط...»،{104} و همين تعبير را با اندكى تفاوت در سوره الرحمن آورده است:
«و اقيموا الوزن بالقسط و لاتخسروا الميزان».{105}
در سوره اسراء نيز اصول شمرده شده در سوره انعام را با تفصيلى بيشتر و افزودن اصولى ديگر، برمىشمارد و جمله مورد نظر را يك آيه مستقل قرار داده، مىفرمايد:
«و أوفُوا الْكَيْلَ إذا كلتم وزنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خيرٌ و احسن تاويلاً»{106}
«و چون پيمانه مىكنيد پيمانه را تمام دهيد و با ترازوى درست بسنجيد كه اين بهتر و خوش فرجامتر است.»
مهمترين توصيه حضرت شعيب به امتش اعتدال در دادوستد و رعايت تقواى اقتصادى است. او در يك مورد مىفرمايد:
«فاوفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا الناس اشياءهم و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها ذلكم خيرلكم...».{107}
و در موردى ديگر با كمى تفاوت همين تذكر را تأكيد مىكند:
«أوفوا الكيل و لاتكونوا من المخسرين. وزنوا بالقسطاس المستقيم و لا تبخسوا الناس اشياءهم و لا تعثوا فى الارض مفسدين».{108}
«پيمانهها را تمام نهيد و زيانبار و زيانكار نباشيد و اموال مردم را بىارزش نكنيد و زمين را به فساد آلوده نكنيد و سر به فساد برنداريد و اين همه به نفع خود شماست.»
نكته مهمى كه از اين آيات استفاده مىشود اين است كه روابط ناعادلانه اقتصادى در يك محدوده عملياتى باقى نمىماند بلكه تمامى روابط انسانى را در همه جا تحت تأثير قرار داده و زمين را آلوده به فساد مىنمايد. امروز سرمايهداران بزرگ بين المللى چونان اختاپوسى خونآشام با استخدام ابزار علم و تكنيك و تبليغات و تنها با يك تصميم، اقتصاد كشورى را به زانو درآورده رقباى ا قتصادى خود را يك شبه ورشكست مىكنند؛ «لا تكونوا من المخسرين... ولا تبخسوا الناس أشياءهم.» و شگفت آن است كه جهان مدّعى مدنيت و خرد، از يك سو به چنين غولهاى آدمكش و فضيلت ستيز اجازه فعاليت مىدهد و از سوى ديگر دم از عدالت و حقوق مىزند و براى ميليونها انسان گرسنه كشورهاى غارت شده توسط همين غولها - كه در واقع ولى نعمت بسيارى از دانشگاهها و مؤسسات علمى و پژوهشى و احزاب سياسى و معاهدات و مؤسسات بين المللى هستند - اشك تمساح مىريزد!
در قرآن كريم منشأ كفر و فسق و شرك و نفاق، ظلم و بىعدالتى شمرده شده است؛ ظلم يعنى انحراف از صراط مستقيم و ميل به افراط و تفريط و منع حق از صاحب حق، كسى كه در جهت اعتقادى به راه عدالت نرفته و كرسى ربوبيت هستى را به تصادف و اتفاق و... سپرده است و يا كسى كه به جايگاه انسان پىنبرده و او را در رديف حيوانات نشانده و مسجود فرشتگان را ملعبه هوس نموده است و نيز كسى كه رعايت حقوق ديگران نكرده و حق را به صاحب حق نداده است، هر سه در ستمگرى مشتر كند گرچه در شيوه جبران متفاوت باشند!
اساس پليدىها ظلم و بىعدالتى و اساس پاكيها رعايت عدالت ميان خود و خدا (توحيد) و خود با خود (تقوا) و خود با ديگران (انصاف) است و اين تمام سخن در مبانى عدالت اجتماعى است.
*. عضو هيأت علمى مجله.
[1]. ر.ك.به: سخنان مقام معظم رهبرى در هفته دولت، سال 1382
[2]. فروغى، محمدعلى: سيرحكمت در ا روپا، زوار، 1344، ج1، ص18
[3]. پازارگاد، بهاءالدين: تاريخ فلسفه سياسى، زوار، 1359، ج1، ص109
[4]. ارسطو: اخلاق نيكوماخوسى - مجموعه فلسفه اجتماعى، منتخبات آثار - مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362، ص37
[5]. همان، ص114
[6]. همان، ص111
[7]. همان، ص126
[8]. ارسطو: سياست، ترجمه حميد عنايت، شركت سهامى كتابهاى جيبى، 1349، ص132
[9]. پازارگاد، همان، ج2، صص576و578
[10].همان، ص585
[11].فروغى، همان، ج2، ص246
[12]. بلوم، ويليام تى: نظريههاى نظام سياسى، ترجمه احمد تدين، نشر آران، 1373، ج2، ص758
[13].همان، ص751
[14]. اخوان كاظمى، بهرام: عدالت در نظام سياسى اسلام، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1381، ص56
[15]. قرباننيا، ناصر: عدالت حقوقى، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1381، ص95
[16]. بلوم، همان، ص750
[17]. همان.
[18]. همان، ص758
[19]. آل عمران: 47
[20]. سيدرضى، محمد بن حسين: نهج البلاغه، تحقيق صبحى صالح، خطبه216
[21]. آملى، سيدحيدر: جامع الأسرار، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1368، ص590
[22]. حائرى، مهدى: كاوشهاى عقلى عملى، ص120
[23]. ر.ك.به: صدرالمتألهين، محمدبن ابراهيم، شرح اصول كافى - رحلى - ص72 و: آية الله جوادى آملى: فلسفه حقوق بشر، ص45
[24]. نهج البلاغه، حكمت: 235، گرچه ممكن است عقل در اين جمله اشاره به عقل عملى باشد به ويژه آنكه كاربرد عقل عملى در احاديث بيشتر است.
[25]. نهج البلاغه، حكمت 437
[26]. قرباننيا، همان، ص32
[27]. ابن مسكويه، احمدبن محمد: تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق، بيروت، 1398ق، صص40و38 و: النراقى، مهدى: جامع السعادات، جامعة النجف، ج1، صص71-70: هو انقياد العقل العملى للقوة العاقله.
[28]. مجلسى، محمدباقر: بحارالانوار، الوفاء، ج78، ص81، ح68
[29]. صدرالمتألهين، محمدبن ابراهيم: الاسفار الاربعة العقليه، اسلاميه، تهران، ج4، ص117
[30]. همان، ج9، ص285
[31]. هود: 56
[32]. امام خمينى، روح الله: شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظيم و نشر آثار، 1377، ص148
[33]. بحارالانوار، ج16، ص151
[34]. آملى، سيدحيدر، همان، ص391
[35]. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص152
[36]. بحارالانوار، ج8، ص69، ح18 و در صفحه: 66 مشابه اين حديث را از صدوق آورده است.
[37]. امام خمينى، كتاب البيع،، مطبعه مهر، قم، ج2، ص415
[38]. النجفى، محمدحسن: جواهر الكلام، اسلاميه، ج23، ص294
[39]. شهيد مطهرى، مرتضى: نظام حقوق زن در اسلام، صدرا، ص124
[40]. شيخ انصارى، مرتضى: المكاسب، خط طاهر خوشنويس، ص326
[41]. جوان، موسى: مبانى حقوق، ص187
[42]. ر.ك.به: كاتوزيان، ناصر: مبانى حقوق عمومى، نشر دادگستر، 1377، ص370 و: لكزايى، نجف: انديشه سياسى و شهيد مرتضى مطهرى - مقاله حسين توسلى - ص60
[43]. شهيد مطهرى، مرتضى: اسلام و مقتضيات زمان، صدرا، صص191-193
[44]. شهيدمطهرى، مرتضى: بيست گفتار، صدرا، ص50
[45]. ر.ك.به: نظام حقوق زن در اسلام: ص186 و مقاله اصل عدل از مقالات بيست گفتار و...
[76]. بيست گفتار، ص67
[47]. ر.ك.به: فلسفه حقوق بشر، صص39-40
[48]. شهيد مطهرى، مرتضى: مجموعه آثار، ج4، صص953-954
[49]. شهيد مطهرى، مرتضى: نظام حقوق زن در اسلام، ص157
[50]. قيامت: 5و6
[51]. ر.ك.به: شهيد مطهرى، مرتضى: عدل الهى، صدرا، ص63
[52]. نهج البلاغه، خطبه 216
[53]. الطوسى، محمدبن الحسن: تهذيب الاحكام، چاپ نجف، ج6، ص179
[54]. ر.ك.به: فلسفه حقوق بشر، ص76
[55]. نهج البلاغه، خطبه 167
[56]. همان، خطبه 244
[57]. مبانى حقوق عمومى، كاتوزيان، نامه 464
[58]. قرباننيا، همان، ص82
[59]. «ص»: 28
[60]. نهجالبلاغه، نامه به مالك اشتر، ص53
[61]. ر.ك.به: شهيد مطهرى، مرتضى: آشنايى باعلوم اسلامى، جامعه مدرسين، ج1-2-3، ص167
[62]. هود: 56
[63]. آل عمران: 18
[64]. فيض كاشانى، محمدبن مرتضى: الصافى فى تفسير القرآن، ذيل آيه 7 از سوره الرحمن.
[65]. بقره: 286
[66]. بقره: 232
[67]. انعام: 152
[68]. اعراف: 42
[69]. سجده: 7
[70]. انفطار: 7
[71]. نساء: 79
[72]. شورى: 30
[73]. زلزال: 7-8
[74]. روم: 8
[75]. غافر: 20
[76]. اسراء: 15
[77]. احقاف: 19
[78]. بقره: 281، آل عمران: 161
[79]. جاثيه: 21 و نيز ر.ك.به: قلم: 35، «ص»: 28
[80]. الرحمن: 7-9
[81]. طباطبايى، محمدحسين: الميزان، ج19، صص172و97
[82]. آمدى، عبدالواحد: غررالحكم و دررالكلم - تصنيف دفتر تبليغات اسلامى - ص99
[83]. امام خمينى، روح الله: چهل حديث، مؤسسه نشر آثار، ص113، ح5
[84]. الميزان، ج6، ص205
[85]. شهيد مطهرى، مرتضى: بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، ص16
[86]. نهجالبلاغه، خطبه87
[87]. جعفرى، محمدتقى: شرح نهج البلاغه، ج12، ص222
[88]. آل عمران: 64
[89]. انعام: 151
[90]. نساء: 135
[91]. مائده: 8
[92]. نحل: 90
[93]. الميزان، ج12، ص331
[94]. حديد: 25
[95]. بقره: 124
[96]. شورى:15
[97]. نساء: 58
[98]. نحل:76
[99]. انعام: 153و152
[100]. الطبرسى، فضل بن حسن: مجمع البيان فى تفسير القرآن، اسلاميه، رحلى، تصحيح مرحوم شعرانى، ج2، ص384، ذيل آيه.
[101]. مائده: 42
[102]. حجرات: 9
[103]. مطففين: 1-3
[104]. انعام: 152
[105]. الرحمن: 9
[106]. اسراء: 35
[107]. اعراف: 85
[108]. شعراء: 183-181